بسم الله

کم کم دارم نگران سرعت گذر عمر می شوم.انگار همین دیروز بود که خانه ی مادربزرگ نشسته بودم و شروع کرده بودم به تایپ کردن قصه ی نوزده سالگی.امروز هم قصه ی بیست سالگی را می نویسم و به تاریخ می سپارمش!:)

تابستون پارسال فووووق العاده بود.دوره ی الصافات پنجره هایی واسم باز کرد که تونستم دنیاهایی رو ببینم که حتی از وجودشون بی خبر بودم!اعتماد بی اندازه ای که بهم شد و اجازه ی رشد بهم داد.

بعد هم مسئولیتی که مهرماه بهم داده شد و مثل آهن آبدیده شدم!اما بعدش.اتفاقای درسی که یکی پشت سر اون یکی از راه رسیدن و ناک اوت شدم.

اتفاق باورنکردنی افتاده بود و اونم رفتن پیش حضرت ماه در روز اربعین بود.روزی که هیچ کس چیزی در موردش ازم پرسید و منم نتونستم در موردش حرف بزنم.

مشکلاتی که با یکی از دوستا پیدا کردم،سختی مسئولیت جدید و اوضاع درسیم ترم شش رو به آتیش کشید و ترمی که هیچ وقت تموم نشد!

هیچ وقت یادم نمیره اون روز که با صدای خنده های بلند پدر و مادر و برادرم سر میز صبحونه بلند شدم!مثل بیچاره ها کنار بخاری خوابیده بودم.خوابیده که چه عرض کنم،لابد در حال تماشای کابوس های اون روزا.

سال جدید نوید حال خوب بود.واسم اون زمستون سیاه رو رو جبران کرد.رفتن به نجف،کربلا،کاظمین.بعد مشهد.

و نمایشگاه کتاب البته.اولین سفر تنهایی!!!

خودم رفتم و اومدم!گرچه یه روز بود،ولی خب بعد از بیرون موندنای تا دیر وقت تونستم یه جور دیگه مستقل بودنم رو به خودم ثابت کنم:)))

بعدش هم آتیش انتخابات بود و اتفاقات اون روزا که خودش یه قصه ی مجزاست!

بعد از اون هم برزخ تصمیم واسه آینده بود و حالا هم در خدمتتون هستم تصمیم به انصراف از مهندسی مکانیک گرفتم و قصد شرکت در کنکور انسانی رو دارم.

خب دیگه من برم پست اینستا رو بذارم!

 

قصه ی بیست و دو

قصه ی بیست!

ی ,رو ,اون ,هم ,قصه ,وقت ,قصه ی ,بود و ,اون روزا ,که هیچ ,ی بیست

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دانلود رایگان نمونه سوالات آیین نامه راهنمایی و رانندگی مدرسه آنلاین پیبانُ کلید های موفیقت پرورش آهو دنیای دیجیتال mahtarin18 اسبِ بدونِ باند ؛ زرد دانلود آهنگ جدید ماه آب آور - تحقيق و مقاله اشتراک مطالب